
فرشته زنگ زد و گفت شبنم حامله شده و با هم کلی براش تاسف خوردیم ! و اینکه چقدر بدبختی خواهد کشید .
یه ساعتی میشه که گذشته از این صحبتها .
حالا که فکرش رو می کنم می بینم شبنم چند ماهه دیگه یه نوزاد دوست داشتنی تو آغوشش خواهد بود و من و فرشته با حسرت و صد البته شوق بهش نگاه می کنیم .
بازیهای بچه و شیر خوردنش
خوش به بحال شبنم !